ميرسد باز ز ره فصل عزاي دگري
شاعر!!! از راه رسدفصل عزا، از چه نشستی!!؟
و نکردی علم عشق تو برپا!! و نخواندی غزلی ناب دگر در یم مولای غریبان،
حسن و تازه نکردی تو دوباره در این تکیه زنو نوحه سرایی
نگه منتظران سوی تو باز است که بار دگر این قصه سرایی
بگو از ته دل ناله و شور دگری بر دل بیچاره ما زن
که زمین است غم انگیزتر از عرش خدا
عرش غم انگیزتر از ذره خاک است، بخوان
بخوان شعر دگر از دل و
بر بند ز دل جام عزا
و نکردی علم عشق تو برپا!! و نخواندی غزلی ناب دگر در یم مولای غریبان،
حسن و تازه نکردی تو دوباره در این تکیه زنو نوحه سرایی
نگه منتظران سوی تو باز است که بار دگر این قصه سرایی
بگو از ته دل ناله و شور دگری بر دل بیچاره ما زن
که زمین است غم انگیزتر از عرش خدا
عرش غم انگیزتر از ذره خاک است، بخوان
بخوان شعر دگر از دل و
بر بند ز دل جام عزا
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۸۸ ساعت 12:8 توسط علی
|