کنار پنجره-یغماگلرویی
بر سر کاج بلند و سبز باغ همسايه ما
عطر آزادي خود را ميبويند
من به آزادي مرغان قفس ميانديشم
نه به پرواز و نگاه آنان
من به آن لحظه ميانديشم
که در آن رخصت پرواز کبوترهاست
من به آن هلهله گنجشگان مينگرم
که به هنگام غروب
چشمها را به افق ميدوزم
کاش مردي به فراز کوه
با دو مشعل در دست
مثل خورشيدي
در ظلمت قلب من
ظاهر ميشد...
چشمها را به افق ميدوزم
کاش دستي ز زمين ميروييد
و درخت دگري بر تن دشت سيه ميکاشت
کاش دستي ز زمين ميروييد...
من به آزادي مرغان قفس
ميانديشم...
رشت/ پاييز 1343
عطر آزادي خود را ميبويند
من به آزادي مرغان قفس ميانديشم
نه به پرواز و نگاه آنان
من به آن لحظه ميانديشم
که در آن رخصت پرواز کبوترهاست
من به آن هلهله گنجشگان مينگرم
که به هنگام غروب
چشمها را به افق ميدوزم
کاش مردي به فراز کوه
با دو مشعل در دست
مثل خورشيدي
در ظلمت قلب من
ظاهر ميشد...
چشمها را به افق ميدوزم
کاش دستي ز زمين ميروييد
و درخت دگري بر تن دشت سيه ميکاشت
کاش دستي ز زمين ميروييد...
من به آزادي مرغان قفس
ميانديشم...
رشت/ پاييز 1343
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم تیر ۱۳۸۸ ساعت 11:52 توسط علی
|